سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرزمین فرشته ها

 <\/h1>
پیامبر و کودکان

صدای خنده و شادی کوچه را پر کرده بود؛ پیامبر همراه بلال و چند تن از یاران شان داخل کوچه آمدند. :

 پیامبر آمد، پیامبر.

بچه ها به طرف پیامبر دویدند. فاطمه: پیامبر با ما بازی می کنید؟

بلال: پیامبر کار دارند.

پیامبر لبخندی زد و گفت: چرا بازی نکنم. و به سوی بچه ها رفت.

صدای خنده ی پیامبر با شادی بچه ها درآمیخت. بلال با دیدن چهره ی شاد پیامبر لبخند زد؛ لحظه ای گذشت، صدای اذان بلند شد.

بلال گفت: یا رسول الله لطفاً عجله کنید وقت نماز است.

پیامبر به چهره ی بچه ها نگاه کرد. آن ها هنوز دوست داشتند بازی کنند.

پیامبر به بلال گفت: بلال به خانه ی من برو و هر چه یافتی بیاور.

لحظاتی بعد بلال با تعدادی گردو برگشت.

پیامبر گردوها را میان بچه ها تقسیم کرد و فرمود:

کودکان را دوست بدارید و با آن ها مهربان باشید.