در ماه محرم در زمان های قدیم امام حسین (ع)و اقوام او با هم شبانهبه شهر
کربلا سفر کردندولی دشمنان او راه را برانان بستندو گفتند:اگر با یزید بیعت
نکنیدباید با مابجنگید . امام حسین (ع) با یزید بیعت نکرد.
با دشمنان خود جنگید. دشمنان او آب را بر امام حسین (ع) بستند . ولی اما
حسین(ع)به هیچ وج با یزید بیعت نکرد . در روز عاشورا امام حسین(ع) علی اصغر پسر کوچک خود را به میدان برد و به سپاه دشمن گفت:اگر به من آب
نمی دهیدبه این کودک شش ماهه آب بدهید . مگر نمی بینید چگونه لب هایش را باز و بسته می کند .ولی سپاه دشمن آن قدر ظالم بودند که حتی به کودک شش ماهه هم رحم نکردند و یکی از سر بازان سپاه یزید که نامش حرما بد تیری به سوی او پرتاب کرد وان تیر به گلوی علی اصغر خورد و او به شهادت رسید .
امام حسین (ع) خون هایی که از گلو ی علی اصغر ریخته بود را در دست خود
جمع کرد و به سوی اسمان پاشید.اگر امام حسین (ع) خون های علی اصغر را به
را به آسمان نمی پاشید نظم جهان به هم می ریخت . امام حسین (ع)می خواست علی اصغر را یواشکی در پشت خیمه ها به خاک بسپارد . ولی حضرت رباب (ع) موضوع را فهمید