یا حضرت ابلفضل مهربان بودی مثل فرشته ها
صورتی زیبا و پر نور مثل خورشید داشتی
حسین ابن علی برادرت و املبنین مادرت بود
در روز اشورا در کربلا سقا بودی رفتی تا برای
رقیه و بچه ها اب بیاری از بین دشمنان گذشتی
رفتی تا به فرات رسیدی مشک اب را پر کردی
ولی لب به اب نزدی مشک را بر دوشت انداختی
و رفتی ولی دشمنان دستت را قطع کردند ولی تو
باز هم مقاومت کردی مشک را به دندان گرفتی
ولی دشمنان مشکت را سوراخ کردند ولی باز
مقاومت کردی تا رسیدی به خیمه ها رسیدی ابی
در مشک نبود
-----------------------------------------------------
نویسنده: زینب صفاری