پاییز را دوست دارم، به خاطر باران های بی هوا... به خاطر بوی خاک نم خورده
به خاطر تنوع رنگ هایش... به خاطرزرد و ارغوانی، کنار سبز تیره و آسمان آبی
به خاطر غروب های آرام و پر از رنگ اش
به خاطر خنکای دلنشین و لباس های نیمه گرم و جیب دار و لحاف و پتو و بخاری
به خاطر برگریزان و خش خش برگ ها زیر پا ها
به خاطر شیشه های متنوع ترشی
به خاطر میوه های پاییزه، به خاطر ازگیل ِ رسیده و لبو ی داغ
به خاطر بوی نارنج و لیموترش های درشت و زردرنگش
به خاطر گریپ فوروت ِ سرخ ِ از نیمه دو تا شده و نمک خورده
به خاطر انار و دانه های مقدسش... به خاطر ظرف یخ کرده ی انارهای
ترش و شیرینِ دان شده و نمک و گلپر خورده
به خاطر بوی دست هایی که نارنگی پوست کنده
به خاطر اسانس ِ پرتقال پخش شده در فضا...
پاییز را دوست دارم، به خاطر شب های طولانی ای که نماز صبح اش قضا نمیشود
به خاطر یلدا و شب طولانی و فال حافظ و لبخند گرمای دل ها...
پاییز را دوست دارم، به خاطر همه ی اینها، به خاطر میانه رو بودنش، که نه سردِ
سرد است و نه گرم، که نه اول است و نه آخر...
پاییز را دوست دارم، فارغ از دغدغه هایی که دوستشان ندارم، فارغ از فکر کردن
به شروع مدرسه ها و کلاس و درس و امتحان،
فارغ از روزهای پشت هم ابری و بی باران و آفتاب، فارغ از دلتنگی و بغض، فارغ
از فکرِ رفتن ها و نبودن ها و جاده ها، فارغ از خاطره های دوست نداشتنی و تلخی دوری ها و بریدن ها...
پاییز را دوست دارم، به خاطر خودش؛ به خاطر فصلِ خدا بودنش؛ به خاطر همه ی خوبی هایش...
-------------------------------------------------------------
مویسنده: زینب صفاری